انتظار

 

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...



شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی !



تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد!



تنهایی ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا امیدی ، شکنجه رو حی ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛



هق هق شبونه ؛ افسردگی ، پشیمونی، بی خبری و دلواپسی و .... !



برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد



و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد



تا معانی شون رو فهمید و درست درک شون کرد !!!



متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم



از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم

تنها........


من از زمانه که دسـت تـو داد تقدیرم، هـنوز هم که هـنوز اسـت سخت دلگیرم، تو رفته ای ومن اندر در

هجوم خاطره ها، چو قـاب عـکس قدیمی اســیر تصویرم.

باران از راه رسید، عشق را دوباره در مزرعه ی خالی تنم پرورانید، زندگی را در آسمان آبی چشمم

حس کرد، ناگهان پاییز عشقم از راه رسید، آری رفت ولی هنوز قلبم برای اوست

کوچه کوچه بغض هایم شد مسیر رفتنش
هق هق این کودک احساس را نشنید و رفت
دفتر غم های

من در پیش چشمش باز بود
خاطرات تلخ و شیرینی به من بخشید و رفت

آمد از باغ نگاهم برگ سبزی چید و رفت
واژه امید از چشمان من دزدید و رفت
او که عمری با غزلهای

دلم خو کرده بود
عاقبت از ایل چشم شاعرم کوچید و رفت

پلکهای مرطوب مرا باور کن، این باران نیست که میبارد، صدای خسته ی من است که از چشمانم

بیرون میریزن


میان تو و من فاصله ایست به پهنای یک عمر شاید؛ زیاد که نیست ؟
چه رنجی میکشم

من … چه تحملی میکنی تو !!!
آغوشمان باز خواهد بود برای رسیدن خسته که نمیشوی ؟
چه اگر

برسم … چه اگر نرسی
چه اگر نیایم …چه اگر نیایی

خودکشی‌های عاشقانه

زن نامه‌ای از طرف شوهرش دريافت کرد. دو سال از زمانی که مرد ديگر دوستش نداشت و او را ترک کرده بود می‌گذشت. نامه از يک سرزمين دور آمده بود.

«اجازه نده بچه توپش را به زمين بزند. صدای آن قلب مرا می‌شکند.»

زن توپ را از دختر نه ساله‌اش گرفت.

دوباره نامه‌ای از طرف شوهر آمد. اين يکی از پستخانه‌ی ديگری بود.

«بچه را با کفش به مدرسه نفرست. من می‌توانم صدای پای او را بشنوم. اين صدا قلب مرا می‌شکند.»

زن به جای کفش، صندل‌های نرم پای بچه کرد. دختر گريه کرد و ديگر حاضر نبود به مدرسه برود.

يک بار ديگر نامه‌ای از طرف شوهر آمد. فاصله‌اش با نامه‌ی گذشته يک ماه بيشتر نبود اما دست خط مرد به نظر زن خيلی قديمی آمد.

«اجازه نده بچه از کاسه‌ی چينی غذا بخورد. می‌توانم صدايش را بشنوم. اين صدا قلب مرا می‌شکند.»

زن با قاشق‌ چوبی خودش به دختر غذا داد. درست مثل سه ساله‌گی‌اش. بعد دورانی را به ياد آورد که دختر واقعاً سه ساله بود و مرد روزهای خوشی را کنار او گذرانده بود. دختر خودش رفت از قفسه‌ی آشپزخانه کاسه‌ی چينی‌اش را برداشت. زن فوراً آن را از دست او گرفت و در باغچه به سنگ کوبيد: صدای شکستن قلب مرد! زن ناگهان ابروهايش را بالا برد. کاسه‌ی خود را به طرف ديوار پرتاب کرد و آن را شکست. آيا اين صدای شکستن قلب شوهرش نبود؟ زن ميز ناهارخوری کوچک را از پنجره به باغچه پرتاب کرد. اين صدا چی؟ زن خود را به ديوار زد و شروع به مشت کوبيدن کرد. خود را روی پارتيشن کاغذی پرت کرد و مثل نيزه از ميان آن گذشت و سقوط کرد. اين صدا چی؟

«مامان، مامان، مامان!»

دختر شيون‌کنان به طرف او دويد. زن به او سيلی زد. آه، به اين صدا گوش کن!

هم چون پژواکی از آن صدا، نامه‌ی ديگری از طرف شوهر آمد. از سرزمين و پست‌خانه‌يی دور و جديد.

«هيچ صدايی در نياوريد. درها را نه ببنديد نه بازکنيد همين‌طور پنجره‌ها را. نفس نکشيد. حتا نبايد اجازه دهيد صدايی از ساعتی که در خانه است بيرون بيايد.

«هردو شما، هردو شما، هردو شما!» زن همان‌طور که نجوا می‌کرد اشکش جاری شد. بعد از آن، ديگر از هيچ‌کدام آن دو، هيچ صدايی شنيده نشد. آن‌ها حتا به کوچک‌ترين صداها پايانی جاودانه بخشيدند. به عبارت ديگر، مادر و دختر هر دو مردند.

و عجيب اين‌جاست که شوهر زن هم کنار آن‌ها دراز کشيد و مرد.

پرسید چقدر مرا دوست داری ؟

 

پرسید چقدر مرا دوست داری ؟

سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ...

گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی . عاشق تو ...

عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند .

به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * .

به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ...

به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * .

به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . عاشق بارانم . . .

به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران *  دوستت دارم * . 

به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم  .

به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم * .

به عشق دیدنت بی قرارم  . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم .

به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی  * دوستت دارم * . . .

من که عاشق چشم هایت هستم . عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم

به عشق آن چشم های زیبایت * دوستت دارم * .

لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است .

آن گاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است ...

به شیرینی لحظه های عاشقی * دوستت دارم * .

من که تنها تو را دارم . از تمام دار دنیا فقط  تو را می خواهم . تو تنها آرزویم هستی ...

به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی .

به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی

به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو هستم . ای عشق من ...

ای بهترینم ... به عشق تمام این عشق ها  * دوستت دارم *  . 

پرسیدم : به جواب این سوال رسیدی ؟

این بار او سکوت کرد .

و این بار او با چشم های خیسش به چشم هایم خیره شد ...

اشک هایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه هم چنان ادامه داشت ...

و من باز هم گفتم : به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست 

پذیرفتم فاصله ها را!

پندهای عقل دور اندیش را


من پذیرفتم که عشق افسانه است


من پذیرفتم شکست خویش را 


این دل درد آشنا دیوانه است


می روم شاید فراموشت کنم


با فراموشی هم آغوشت کنم 


می روم از رفتنم دل شاد باش


از عذاب دیدنم آزاد باش


گرچه تو تنها تر از من می روی

آرزو دارم تو هم عاشق شوی


آرزو دارم بفهمی درد را


تلخی برخوردهای سرد را....

مهربانم روزی که برگردی!!!


 

به آشیانه ای که میان دستهایم برای تو ساخته ام
شبی سر بزن
گرد مهتاب را روی قطار لحظه ها بپاش
و خواندنی ترین نگاهت را در نگاهم منعکس کن
به زمزمه آشنای مهرت
دور از همهمه ها
عادتم بده
و به دل انگیزترین رویایت مرا سنجاق بزن
از خیالات ملال اور
از وحشت کابوسها
از زمستان سردی که هر شب به ذهنم شبیخون میزند
و از تمام بهانه ها
نجاتم بده
در این آشیانه کوچک خوشب

       که بی تو در من فرو میریزد
و ویرانه نشینم میکند
با من حرف بزن
ترانه های مهربانی ات را
برایم بخوان
و با لبخندت
به من امید جاودانه بده...

سرنوشت

پیرمردی
صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید
عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران
ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت
عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته
باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او
گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه
را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود
!
یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !

بازگشت

سلام بچه های گل..

نمی دونم از کجا بگم از چی بگم..اما دوباره برگشتم....

فکر کنم یه ۲ سالی شده نیومدم وبم

یادش بخیر قدیما ..جوانیییی کجاییییی

خوب دیگه از این به بعد هستیم

منتظره همه هستم چه قدیمیا چه جدیدا

فدای همتون.....

راستی پایین اپ کردم

ای کاش....

گل باغ آرزوهام توی دست سرد باده

واسه من گرون تموم شد این یه دل دادن ساده

رفتی ازم گرفتی رنگ خنده و صدامو

از درخت شبا چیدی همه ستاره هامو

کاش نمی دیدمت

هیچ وقت

سخت از تو دل بریدن

بهترین بهونه ای تو واسه نفس کشیدن

جای تو خالی حالا

حالا تو دوری و دوری بین ما شکسته پلها

اولش دست زمونه گره عشقمو کور کرد

بعدش آورد جدایی قلبمو زنده به گور کرد

دل بهت دادمو گفتم با خوب و بدت میسازم

آخر کار و نخوندم که جونیمو می بازم

حالا تو یه قطره اشکی می درخشی توی چشمام

کاش نمی دیدمت

هیچ وقت

کاش نمی دیدمت

هیچ وقت…………..

عشق من

 

باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو در من
ازمن به من نزدیکتر تو
ازتو به تو نزدیکتر من
 
باور نکن تنهاییت را
تا یک دلو یک درد داری
تا در عبور از کوچه ی عشق
بر دوش هم سر می گذاری
 
دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هرجای ای دنیا که باشی
من با توئم تنهای تنها
 
من با توئم هر جا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز
با هم در این عالم نباشیم
 
حتی اگر یک لحظه یک روز
با هم در این عالم نباشیم
 
این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه ی دل
باور نکن تنهاییت را
من با توام منزل به منزل